کوچولوی نمکی و شیرین زبونیهاش!
+ امروز واسه ناهار خودمو پسری فسنجون گذاشته بودم ... طبق معمول غذا رو کشیدم و نشستیم سرسفره میخواستم مثل هر روز یک قاشق خودم بخورم و یک قاشق بدم به گلپسر، تا اومدم قاشقشو بگیرم که دهنش کنم گفت: "نه مامانی تو گناه داری!" چند بار از من اصرار و از حسنی هر بار مخالفت کردن.خلاصه تا غذامو خوردم فقط با غذاهاش بازی کرد و خوب نمیتونست بخوره باخودم گفتم حتما یاسیره یا دوس نداره که نمیخوره! و ذره ای نفهمیدم چرا گفته مامانی تو گناه داری! ظرف غذام که خالی شد هنوز یه ذره دیگه میخواستم، بهش گفتم ببین تو نخوردی من همه غذامو خوردم و برنده شدم تازه میخوام برم یه ذره دیگه ام واسه خودم غذا بکشم! رفتم و اومدم و جاتون خالی بقیه غذامم...
نویسنده :
مامانی محمدحسن جون
7:53