محمدحسن جونمحمدحسن جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

♥ محمدحسن کوچولو ♥

گزارشی از بلای دیروز،بلاتر امروز!

1392/8/11 7:58
499 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

اگه یه پسری بدونه جون مامانش بنده به گل و گیاهاش نباید فضولی کنه؟ ... نه؟!

  

چند سطری از خوشمزگی های اخیر پسرک:

+ ماه رمضون که صبحانه و ناهارو تنها میخورد وقتی میگفت مامانی تو چرا نمیخوری براش توضیخ دادم ببین پسر گلم من روزه ام و نمیتونم تا افطار چیزی بخورم! چند روزی گذشت یروز دیدم سر سفره افطار میگه: مامانی خوب شدی؟ منم باتعجب گفتم من که مریض نبودم ولی به خاطر اینکه ضایع نشه یبار دیگه که پرسید بدون اینکه بفهمم چی میگه الکی گفتم آره! این قضیه گذشت و گذشت تااینکه یروز دیگه موقع ناهارش بازم بهش یادآوری کردم که من روزه ام و تا افطار چیزی نمیتونم بخورم یه دفعه دیدم با یه چهره معصومانه غصه دار میگه : مامانی مریضه نمیتونه غذا بخوره!!!
اینجا بود که فهمیدم قضیه اینکه چند روز پیشتر موقع افطار گفته بود مامانی خوب شدی چیه

این طفلکی از اونجایی که یه موقعایی که مریض بودیم بهش می گفتیم فلان غذا واسمون بده و نباید بخوریم فکر کرده بود روزه گرفتنم یه جور مریضیه و چیزی نخوردنمونم یه جور پرهیز غذایی!


+به شدت علاقه مند شده با ما نماز بخونه البته مدل نمازاشم اینجوریه که میاد کنارمون وایمیسته و الله اکبر میگه و بعد ازدو سه ثانیه میره دنبال بازی و شیطنت، تا موقع تشهد و سلام نماز، که دوباره سریعا خودشو میرسونه و با ما سلام میده! اگرم دیر برسه و تا برسه سلام داده باشیم شاکی میشه که : ا من نمازمو نخوندم! میخواستم نماز بخونم 

+عبارت "عرضم به حضورت" رو از محاورات اطرافیان یادگرفته و تو صحبتاش با یه خوشمزگی خاص و با لهجه غلیظ مشهدی به کار میبره! من درشگفتم این فسقلی جایگاه استفاده از این عبارت رو از کجا یاد گرفته! بلاچه میگه عرضم به حضورت و بعدش یک قضیه خودساخته رو تعریف میکنه!

 

 سه تا عکس دیگه تو قسمت ادامه مطلب!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

م.ح.ع
14 دی 92 18:29
فقط حیف که ادکلن نزده...
مامانی محمدحسن جون
پاسخ
شناسایی شدی پسرخاله!... در ضمن شما از کجامیدونی ادکلن نزده؟!