محمدحسن جونمحمدحسن جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

♥ محمدحسن کوچولو ♥

اندکی از احوالات یک خردسال 25ماهه!

    + تازه خبر اینکه یک روز که من حسابی سرم شلوغ بود و تو آشپزخونه کلی کار داشتم پسرکوچولوی موقشنگمو بابایی طی یک عملیات خودسرانه کچل کرد! البته کاملا که نه، ولی باتوجه به اینکه قبل از اینکه موهاش کوتاه بشه موهاش خیلی بلند شده بود حالا به نظر موهاش خیلی کوتاه میاد و بنده تا چند روز از حرص دلم کچل خان صداش میکردم!  (فعلا عکس ندارم در اولین فرصت عکسها به این پست اضافه خواهد شد) + از وقتی از شیر گرفتمش انقدر آقا شده که بعضی وقتا اصلا باورم نمیشه که همون محمدحسن قبلیه! ظهرا خیلی قشنگ دو سه ساعت میخوابه!!!!(قبلا خوابای بین روزش به زور یکی دو ساعت میشد!) .... شیوه خوابیدنشم این مدلیه که اگه بکشه بعد ناهار وگرنه نزد...
11 آبان 1392

گزارشی از بلای دیروز،بلاتر امروز!

       چند سطری از خوشمزگی های اخیر پسرک: + ماه رمضون که صبحانه و ناهارو تنها میخورد وقتی میگفت مامانی تو چرا نمیخوری براش توضیخ دادم ببین پسر گلم من روزه ام و نمیتونم تا افطار چیزی بخورم! چند روزی گذشت یروز دیدم سر سفره افطار میگه: مامانی خوب شدی؟ منم باتعجب گفتم من که مریض نبودم ولی به خاطر اینکه ضایع نشه یبار دیگه که پرسید بدون اینکه بفهمم چی میگه الکی گفتم آره! این قضیه گذشت و گذشت تااینکه یروز دیگه موقع ناهارش بازم بهش یادآوری کردم که من روزه ام و تا افطار چیزی نمیتونم بخورم یه دفعه دیدم با یه چهره معصومانه غصه دار میگه : مامانی مریضه نمیتونه غذا بخوره!!! اینجا بود که فهمیدم قضیه اینکه چند...
11 آبان 1392

کوچولوی نمکی و شیرین زبونیهاش!

  + امروز واسه ناهار خودمو پسری فسنجون گذاشته بودم ... طبق معمول غذا رو کشیدم و نشستیم سرسفره میخواستم مثل هر روز یک قاشق خودم بخورم و یک قاشق بدم به گلپسر، تا اومدم قاشقشو بگیرم که دهنش کنم گفت: "نه مامانی تو گناه داری!" چند بار از من اصرار و از حسنی هر بار مخالفت کردن.خلاصه تا غذامو خوردم فقط با غذاهاش بازی کرد و خوب نمیتونست بخوره باخودم گفتم حتما یاسیره یا دوس نداره که نمیخوره! و ذره ای نفهمیدم چرا گفته مامانی تو گناه داری!  ظرف غذام که خالی شد هنوز یه ذره دیگه میخواستم، بهش گفتم ببین تو نخوردی من همه غذامو خوردم و برنده شدم تازه میخوام برم یه ذره دیگه ام واسه خودم غذا بکشم! رفتم و اومدم و جاتون خالی بقیه غذامم...
11 آبان 1392

در آستانه دو سالگی

+ پسرک این روزا حسابی چل چلی شده، تقریبا از پس گفتن همه کلمات برمیاد(حتی قسطنتنیه! ) ... جمله بندیش خیلی بهتر شده ولی گاها فعلای عجیب غریب و خنده داری صرف می کنه که تو هیچ کتاب دستور زبانی پیدا نمیشه مثلا وقتی میخواد بگه مامانی من درو بستم میگه مامانی من در بندم! یا بابایی پابشو! بجای پاشو بیفت به جای بیا پایین! + کسی رو که میخواد دست بندازه در پاسخ هرچی ازش بپرسه میگه هویج!!! اسمت چیه؟ هویج چندسالته؟ هویج کو مامانت؟ هویج بعدم خودش به حرف خودش و این کارش میخنده + به شدت لجباز شده و تمام نکن ها رو بکن میشنوه! + همچنان عاشق کفگیر و ملاقه و ظرف و دیگ و وسایل آشپزیه ... یه مدت پیش خونه عمه بابایی آش پشت پا درست کرده بودن ما هم ...
9 آبان 1392

گزارشی از لذیذترین خوردنی دنیا!!

  تو این مدت که ازمون خبری نبود آقا محمدحسن کلی شیرین زبون تر، فهمیده تر و صدالبته شیطون تر شده! + تقریبا 70،80 درصد کلمات یک قسمتی رو میتونه ادا کنه(البته اکثرا به زبون خودش و با کلی تغییر و تحریف! ) + دو سه هفته است که جمله سازی رو شروع کرده و بعضی فعل ها رو به صورت امر بکار می بره : مامانی پوشو: مامانی پاشو بابایی بُخ: بابایی بخور اُخ بُددو : خاله زودباش بابادون اندُخت : باباجون بندازین مامانی عَبَض : مامانی پوشکمو عوض کن مامانون مم مم: مامان جون خوردنی بدین بابایی در در : بابایی بریم بیرون و ...   + خیلی هوای خودشو داره و وقتی منفعتی درکار باشه (اعم از خوردن، بیرون رفتن و...) ویا اینکه کسی بخواد مشغول کاری بشه  سریع خ...
9 آبان 1392

گزارش روزی از روزهای 20 ماهگی!

  سکانس ۱: صبح زود از خواب بیدارشده بودم... بین روز اینقدر خوابم گرفت که بدون گریه و داد و بیداد و پناه بردن به مامانی خودم گرفتم خوابیدم یا بهتر بگم از حال رفتم! (خاله پای کامپیوتر بود و تو اتاق خودش،وقتی دید هرچی صدام میکنه جواب نمیدم اومد دنبالم و این شد که در این حال یافتیده شدم!)     سکانس ۲: وقتی بهم پیشنهاد وسوسه انگیزی میشه و خیلی ذوق می کنم دستامو اینجوری می کنم و در نهایت هیجان میگم : نـــــــــــه (حالا اینکه چرا نه الله اعلم!)   سکانس۳: وقتی خیلی شیطونی می کنم و اساسی خسته میشم و حس میکنم دیگه نمیکشم معمولا اینجوری غش می کنم رو زمین و خستگی در میکنم!     پایان   ...
9 آبان 1392

16 ماهگی

    تو این مدت که ازمون خبری نبود آقا محمدحسن کلی بلاتر شدن، حرفای جدید میزنن ، یه عالمه دندون در آوردن و سایر اخبار که مشروحش به اطلاع مخاطبای خوب و مهربون وبلاگ میرسه:      اول کلمه های جدید وخوشمزه پسری البته تاجایی که یادم بیاد: عَدَ : عدس مِخ : میخ نخ داغ عممو : عمو دُغ: دوغ بُق: بوق اَپَر: الله اکبر که قبلا میگفت ال انور: انگور که قبلا میگفت انو پو : مشترکا برای پوشک و پول نین نی : نی نی تیک تیک :ساعت و ناخون گیر! هاپو :سگ پُ : پلو مُغ : مرغ مُ : موز ابو : ابرو عدی : علی نی : نیست اتو بُ : بز داغ نون تو: جارو برقی!!! آبو : آهو و آبی دِق : صادق مَه : مهدی حَنَن: حسن ما: ماست بو: بوس دَه بَبَت: شرب...
9 آبان 1392